قتل حدیث 10 ساله در خوی به دست پدر خائن / قتل رومینا اشرفی و ریحانه عامری تکرار شد + عکس ها
تاریخ انتشار: ۱۵ تیر ۱۳۹۹ | کد خبر: ۲۸۵۲۹۱۸۰
به گزارش رکنا، 28 اسفند ۹۸، تنها ۲ روز مانده به سال نو، صدای شیون از خانهای در خیابان ۲۰ متری جانبازان، نبش کوچه گلستان سوم شهرستان «خوی»، شنیده شد. صدایی که حکایت از گریههای مادری داشت که بدن دختر ۱۰سالهاش را در آغوش گرفته بود و به سمت بیمارستان میدوید.
پلیس از همان ابتدا به پدر خانواده مشکوک میشود، اما مرد زیر بار نمیرود.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
ویروس کرونا و سال نو باعث شده بود پیگیریهای حقوقی این پرونده به تعویق بیفتد، اما در نهایت، به ویژه پس از ماجرای قتل «رومینا اشرفی» دختر ۱۴ساله اهل روستایی در تالش استان گیلان به دست پدرش و رسانهای شدن این حادثه، مادر حدیث هم سراغ وکیل رفت تا صدای دخترش خاموش نماند.
قاتل در اعترافاتش نوشته که خواب دخترش را دیده و حالا عذاب وجدان داردبه گزارش پرونده؛ از همان ابتدای وقوع این حادثه که پرونده در دست پلیس جنایی قرار گرفت پلیس به پدر خانواده مشکوک شده بود. در تحقیقات بازپرسی او منکر هر چیزی میشد، اما در نهایت اعتراف کرد که دخترش را کشته است. پزشکی قانونی هم تایید کرده که دختر خفه شده است. حسین االف یعنی مرد این خانواده در اعترافات خود بعد از اینکه مسئولیت قتل را بر عهده میگیرد میگوید که حالا دچار عذاب وجدان شده و خواب دخترش را دیده است. او همچنین خواسته که به سزای عملش برسد.»
حسین الفدرباره اینکه چرا چنین تصمیم به این کار گرفته است هم توضیح داده که وقتی در خانه بوده، دخترش صدای تلویزیون را خیلی بلند میکند و همین موضوع هم باعث میشود عصبانی شود و برای لحظاتی کنترل خودش را از دست بدهد. در نهایت گفته شده با کمربند و مانتو، دخترش را خفه کرده است.»
مادر مقتول: دختر من قربانی هوسرانی پدرش شد«رحیمه فیضی»، مادری که تنها فرزندش را از دست داده است، اصلیترین عزادار این ماجرا، برای تعریف داستانی که از سر گذرانده، از سال ۹۵ شروع میکند: «دیماه سال ۹۵ بود که شوهر من به همراه یک دختر متواری شد. آنها از چندی پیش با هم در رابطه بودند و بالاخره برای اینکه بتوانند با هم باشند فرار کردند. البته با پیگیریهای خانوادهها هر ۲ نفر پیدا شدند و رابطهشان هم قطع شد. حتی بعد از این ماجرا آنقدر شوهرم در شرایط بد اجتماعی قرار گرفت که از کارش هم اخراج شد. آن روزها برای اینکه بتواند دوباره سر کارش برگردد از من خواهش کرد که با رئیسش صحبت کنم. من هم زندگیام را دوست داشتم و به خاطر دخترم قبول کردم که این زندگی را ادامه دهم. خودم هم دوباره او را به سر کار برگرداندم.»
او به امید اینکه اوضاع بهتر شود به زندگیاش ادامه داد اما چنین نشد: «فکر میکردم اوضاع بهتر شده اما هنوز ۲ سال نگذشته بود که متوجه شدم دوباره رابطهاش را با آن دختر شروع کرده است. ابتدا همه چیز را انکار میکرد و دروغ میگفت و سعی در مخفی کردن همه چیز داشت، اما بعد از مدتی رابطهاش را علنی کرد. کار به جایی رسیده بود که میگفت باید بگذاری من با این دختر ازدواج کنم. مرا تهدید میکرد و میگفت تو را میکشم. باید بگذاری من به زندگی خودم برسم. حتی آن دختر هم چند بار مرا تهدید کرد، اما توجهی نمیکردم.»
رحیمه با آهی از سر دل میگوید نمیدانستم در نهایت این بلاها سرم میآید: «فردای شب چهارشنبهسوری بود. تمام جزئیات را به خوبی در خاطر دارم. از صبح دلشوره داشتم. شوهرم شبکار بود. صبح که به خانه آمد ابتدا یکسری تعمیرات در خانه انجام داد. صبحانهاش را خورد و لیست خرید به من داد . گفت که قسط وام را هم پرداخت کنم. من هم رفتم سراغ کارها. خریدها را انجام دادم و موقع انجام کار بانکی متوجه شدم که شمارهحساب را برنداشتهام. دوباره به خانه برگشتم که دفترچه را بگیرم، اما از برادر شوهر خواستم که کار را انجام دهد و در آن مدت در خانه مادرشوهرم نشستم. خانههایمان نزدیک است. وقتی به خانه برگشتم، بند کفشم را باز نکرده بودم که گفت برو برایم سیاهدانه بخر. در تمام این مدت دلشورهام بیشتر شده بود. بالاخره به خانه رسیدم و فضای خانه اضطرابم را بیشتر کرد. روفرشی به هم ریخته بود، وسیلههای خانه روی زمین ولو شده بودند. همه چیز نامرتب بود. گوشهای از خانه هم دختر بیچارهام با صورتی کبود افتاده بود.»
همه تلاشش را میکند تا بدون اشک ریختن، بغضش را فرو بخورد: «دیگر نمیدانید چه حالی داشتیم. برادرشوهرم را صدا زدم و منتظر آمبولانس نماندیم. دخترم را بغل کردم و دویدم. فقط میخواستم صورت خندان دخترم را دوباره ببینم، اما وقتی به بیمارستان رسیدیم دیگر دخترم تمام کرده بود. از آن روز تا الان که با شما صحبت میکنم نه خواب دارم و نه خوراک. تمام شب را کابوس میبینم. زندگی به کامم زهرمار شده است. دختر پاک و بیگناه من قربانی هوسرانی پدرش شد.»
میخواستم دخترم پدر داشته باشد، اما نمیدانستم همان پدر قاتلش میشودرحیمه ۲۳ سال داشته که ازدواج میکند. با مردی از فامیل که سه سال هم از او کوچکتر بوده. دوست نداشته ازدواج کند، اما پدرش مجبورش میکند.
رحیمه میگوید نمیخواستم دخترم بیپدر شود: «سراغ طلاق نرفتم چون دلم برای دخترم میسوخت. نمیخواستم او بیپدر و بیخانواده بزرگ شود. همه تلاشم را کردم تا آن مرد را دوباره به زندگی برگردانم. اما او دیگر مرد زندگی نشد. حتی به شوهرم هم گفته بودم، بگذار این دختر را به سروسامان برسانیم بعد هر کاری که دوست داشتی بکن اما نشد. قصدم محافظت از دخترم بود، اما نمیدانستم همین پدر قاتل تنها فرزندمان میشود.»
او در پاسخ این سوال که آیا شوهرش پیش از این هیچوقت تهدیدهایش را عملی هم کرده بود یا نه توضیح میدهد: «اردیبهشت سال گذشته داشتیم با ماشین به خانه میرفتیم که ناگهان گفت میخواهم برایت آبهویج بخرم. آن آبمیوه را که خوردم در مسیر خانه مدام سرگیجه داشتم. فشارم لحظه به لحظه افت میکرد. تا دم کما رفتم و سه روز تمام هم در CCU بودم. روز آخر پرستار از من پرسید چه موادی مصرف میکنی؟ من که خیلی بهم برخورده بود گفتم، چرا چنین سوالی میپرسید؟ گفت حتماً باید مواد مصرف کرده باشی که پزشکان به تو چنین مسکنهایی بزنند. همان موقع شک کردم که خودش کاری کرده و چیزی در آبمیوهام ریخته است اما به روی خودم نیاوردم.»
اما این تنها دفعهای نبود که رحیمه چنین حسی پیدا کرد: «یک بار دیگر هم نزدیک خانه ناگهان پایش را روی گاز گذاشت و از کنارم گذشت. بعدها به مادربزرگش گفت که میخواستم با ماشین به رحیمه بزنم، اما از قصاصش ترسیدم. بعد که من به رویش آوردم گفت، نه مادربزرگم دروغ گفته است.»
به گفته رحیمه، این مرد همیشه در دعواها تهدید میکرد و میگفت بالاخره یک روز تو را میکشم اما او تصورش را هم نمیکرد که برای دخترش هم برنامهای داشته باشد. تا اینکه حسین الف در دادگاه گفت که پیش از این حادثه، از همسایه درباره جرم کارش هم پرسیده و فهمیده بود که اگر دخترش را بکشد، دیگر قصاصی بر گردنش نیست: «حتماً برای همین هم همیشه میگفت اگر تو را بکشم قصاص میشوم، اما فهمیده بود که با قتل دخترش قصاصی در انتظارش نیست. یک بار هم دخترم تعریف کرد که با دخترعمهاش در خانه بوده که پدرش سراغش میرود و خواسته خفهاش کند و وقتی دخترم اعتراض میکند دستش را برمیدارد و میگوید، شوخی کردم.»
وی ادامه داد: فکرش را هم نمیکردم حرفهایش را عملی کند. تصور میکردم بلوف میزند. باورم نمیشد دست به چنین کاری بزند. حالا اما خوب میفهمم که حرفهایش جدی بود و آن روز حادثه هم کاملاً با برنامه دست به قتل دختر بیچاره من زد. اگرچه با صحنهسازی ابتدا گفت که دزد آمده و دروغهای زیادی سرهم کرد و بعد از آن گفت که از روی عصبانیت ناگهانی چنین کاری کرده، اما حالا دیگر خوب میدانم همه کارهایش با برنامه قبلی بوده است.»
رحیمه حالا دیگر نمیخواهد صدای دخترش خاموش بماند: «او میدانسته که چون پدر است قانون مجازات سنگینی برایش لحاظ نمیکند. گفته دیه میدهم و چند سالی هم در زندان میمانم، بعد هم با همان دختر زندگیام را میکنم. اما من از مسئولان درخواست میکنم اجازه ندهند او به هدفش برسد. یک قانونی بگذارید تا دختران ما اینطور قربانی نشوند. دختر ۱۰ساله من هنوز فرصت گناه و اشتباه کردن هم پیدا نکرده بود. من دیگر زندگی ندارم، چرا آن قاتل باید روزی از زندان آزاد شود؟ من اشد مجازات و قصاص را برایش میخواهم. خواهشاً صدای ما را به گوش مسئولان برسانید. حدیث من هیچ گناهی نداشت. حقش نبود.»
قتل حدیث هم در دسته قتلهای ناموسی قرار میگیردتنها در یک ماه اخیر خبر کشته شدن سه دختر به دست پدرانشان به صدر اخبار کشور رسیده است: رومینا، ریحانه و حالا هم حدیث. نکته قابل توجه اینکه سه ماه از وقوع این حادثه گذشته است، اما رسانهای شدن خبر رومینا سبب شد مادر حدیث هم در صدد شنیده شدن صدای خودش و دختر بهخاکسپردهاش برآید. او که دید قتل رومینا به دست پدر چه واکنشهایی در جامعه برانگیخت به خود جرات داد تا درباره بلای بزرگی که بر زندگی خودش آوار شد هم حرف بزند. پدرانی که اتفاقا برای نسلهای گذشته نیستند. پدر رومینا جوان بود و این بار هم پدر حدیث تنها ۳۴ سال سن دارد که دست به چنین کاری میزند.
در تمامی کشورهای دنیا «قتل ناموسی» به عنوان پدیدهای خاص برشمرده میشود. این موضوع علت مشخص هم دارد؛ نخست اینکه رواج این نوع قتلها در خانواده بیشتر از سوی مردان خانواده مثل پدر و برادر، علیه زنان اتفاق میافتد، به همین خاطر است که این عنوان در تمامی کشورها معنا و مفهومی یکسان دارد. نکته بعدی که این حوادث را از قتل کودکان به دست مادر جدا میکند نوع پاسخ قانونی در کشور ما به آن است. والدینی که مسئولیت و حقوق و تکالیفی مشترک دارند، اگر جرمی یکسان مثل قتل فرزند را مرتکب شوند، مجازاتی متفاوت خواهند داشت. در همان پرنده رومینا، اگر قاتل مادر بود، قصاص میشد، اما پدر نهایتاً با ۱۰ سال زندان مجازات میشود.»
وقتی از رومینا و ریحانه شنیدیم، حمایت از کودکان و نوجوانان تنها لایحهای بود بدون ظرفیت اجرایی قانونی. حالا اما شرایط تغییر کرده است. این متن، قانونی در دست ضابطان قضایی و تکلیفی است بر گردن نهادهای مختلف از جمله سازمان بهزیستی کشور که مکلف است در شرایط بحرانی و مخاطرهآمیز برای کودکان و نوجوانان ورود کند و با مداخله، آنها را از شرایط بحرانی نجات دهد، حتی اگر آن خطر بزرگ خانه، خانواده یا والدین باشند. ماده ۳ این قانون به طور واضح حدود ۱۲ وضعیت مخاطرهآمیز را برای کودکان و نوجوانان توضیح داده و بهزیستی، اورژانس اجتماعی، ضابطان قضایی و نیروهای انتظامی را مکلف به مداخله میکند. اگر تا دیروز همین دوستان به ما میگفتند هنوز که جرمی اتفاق نیفتاده است، حالا دیگر نباید منتظر وقوع جرم باشند. بلکه به محض مشاهده شرایط مخاطرهآمیز باید جلوی جرم را بگیرند.»
منبع: رکنا
کلیدواژه: بورس کرونا ریحانه عامری تلویزیون قتل قاتل حادثه پلیس پزشکی قتل تلویزیون فرار قاتل جرم قتل حادثه قتل دختر دزد قانون زندان قتل اخبار حادثه حوادث قاتل زندان جرم اخبار حوادث زندان قتل مادر قربانی مقتول رومینا اشرفی ریحانه عامری حدیث 10 ساله عکس فیلم اخبار تهران ایران حوادث تهران زن ویدیو دختر قتل مرد دست پدر
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.rokna.net دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «رکنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۸۵۲۹۱۸۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
بیوه شدن دختر ۲۳ ساله در شب عروسیش
به گزارش تابناک، زن ۳۲ سالهای است که برای پیگیری پرونده طلاقش وارد مرکز انتظامی شده بود، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: در دوران کودکی پدرم را به خاطر ابتلا به بیماری صعبالعلاج از دست دادم و مادرم سرپرستی من و برادر کوچکترم را به عهده گرفت اما به خاطر اینکه پدرم حسابدار یک اداره دولتی بود، بعد از مرگ او بیمه حقوق پدرم را پرداخت میکرد و ما مشکل مالی نداشتیم.
مادرم نیز مدام از اخلاق خوب پدرم در دوران کوتاه زندگی مشترک خودشان سخن میگفت و با حسرت از گذشتهاش یاد میکرد که دیگر تکرار نخواهد شد. به همین دلیل هم هیچگاه ازدواج نکرد و تنها با یاد و خاطرات پدرم به زندگی ادامه داد. در این شرایط من هم با خانواده خالهام ارتباط بسیار صمیمانهای داشتم تا اینکه عاشق پسرخالهام شدم ولی هیچ وقت به کسی چیزی نگفتم. البته آرمین هم توجه خاصی به من نشان میداد و رابطهاش با من بسیار طبیعی و خانوادگی بود. از سوی دیگر مادرم اصرار میکرد درس بخوانم و به دانشگاه بروم.
هنوز آخرین سال دبیرستان را میگذراندم که روزی مادر و خالهام از من خواستند دوستم وحیده را برای آرمین خواستگاری کنم. انگار قلبم از جا کنده شد. من خودم عاشق آرمین بودم و حالا باید از دوستم خواستگاری میکردم. بالاخره مجبور شدم و آرمین و وحیده در حالی باهم ازدواج کردند که من از شدت افسردگی گوشهگیر شده بودم. آنها بعد از ازدواج به یکی از شهرهای اطراف مشهد رفتند و من هم در آزمون سراسری در رشته پرستاری پذیرفته شدم.
پیدا شدن دختر فراری در کلانتری | عکسهای زننده دختر جوان در فضای مجازی | دخترم آبرویم را برده است
جدال پدر و دختر بر سر خواستگار آمریکایی | رضایت نمیدهم مگر به شرط...
با آنکه علاقه زیادی به این رشته نداشتم، به ناچار به شهر دیگری رفتم و به تحصیل ادامه دادم. هنوز تحصیلاتم به پایان نرسیده بود که روزی یکی از همکارانم در بیمارستان از من خواستگاری کرد و من با وجود مخالفتهای مادرم با هوشیار ازدواج کردم. چند ماه بعد که تحصیلاتم به پایان رسید، قرار شد مجلس عروسی در باغ یکی از بستگانم برگزار شود. اما آن شب هرچه مهمانان در انتظار داماد ماندند، خبری از او نشد تا اینکه یکی از دوستان هوشیار وحشتزده تماس گرفت و گفت: هوشیار بعد از خروج از آرایشگاه با خودرو تصادف کرده و الان در بیمارستان است.
هراسان و نگران به بیمارستان رفتم ولی همسرم در کما بود و ۳ روز بعد هم جان سپرد. اینگونه بود که من در ۲۳ سالگی بیوه شدم. تا یک سال هر روز به مزار هوشیار میرفتم و به بخت سیاه خودم میگریستم. حالا دیگر حتی به بیمارستان نمیرفتم و در خانه خودم را حبس کرده بودم تا اینکه بالاخره با اصرار و نصیحتهای اطرافیانم دوباره به بیمارستان بازگشتم.
در همین روزها پسرعموی یکی از همکارانم که چند بار مرا در بیمارستان دیده بود با وساطت همکارم به خواستگاریم آمد و بدین ترتیب من با کوروش ازدواج کردم تا گذشته را از یاد ببرم. ولی چند ماه بعد متوجه شدم کوروش با زن غریبهای ارتباط دارد و به من خیانت میکند. به همین دلیل به خانه مادرم رفتم و او را تنها گذاشتم ولی کوروش به سراغم آمد و با عذرخواهی تعهد داد که دیگر چنین اشتباهی نمیکند. اما او باز هم این رفتار زشت خود را تکرار کرد.
با آنکه صاحب دختری زیبا شده بودم، دیگر آن رابطه عاطفی و عاشقانه را با کوروش نداشتم چراکه او را مردی خیانتکار میدانستم به گونهای که شاید ۲۰ بار مچ او را گرفتم و هر بار فقط عذرخواهی میکرد. من هم اهمیتی نمیدادم و دیگر برایم رفتارهایش بیمعنی بود.
روزی وقتی سرگرم کارم بودم ناگهان روی تخت اورژانس جوانی را به بیمارستان آوردند که تصادف شدیدی کرده بود. یک لحظه درجا خشکم زد. او آرمین پسرخالهام بود که مدت زیادی خبری از او نداشتم. بلافاصله اقدامات درمانی را شروع کردم و در مدت یک ماه که آرمین بستری بود، خودم امور مربوط به پرستاری را انجام میدادم. در یکی از این روزها آرمین با شرمندگی گفت از همان روزهای کودکی علاقه خاصی به من داشته و به مادرم نیز گفته بود اما مادرم مخالفت کرده و از او خواسته بود در این باره چیزی به من نگوید تا من بتوانم درسم را بخوانم.
با وجود این، من باز هم عشقم را پنهان کردم و به آرمین نگفتم که من هم روزی عاشق او بودم چراکه نمیخواستم دوستم وحیده زجرهایی را تحمل کند که من به خاطر خیانتهای همسرم تحمل کردم. در واقع اگر من به دوستم خیانت میکردم پس دیگران حق داشتند که با شوهر من ارتباط داشته باشند. این بود که به او گفتم من هیچ علاقهای به تو نداشتم و تنها تو را پسرخالهام میدانستم.
حالا هم حدود ۲ ماه است که کوروش من و فرزندم را رها کرده و با یک زن غریبه به مسافرت رفته است و من هم برای پیگیری پرونده طلاق آمدهام.
با دستور سرگرد آبکه (رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد) بررسیهای قانونی و مشاورهای درباره این پرونده به گروه مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپرده شد.
منبع: خراسان